زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نی نی زینب

مجتبی داماد شد!

البته این مطلب زمان نوشتنش با زمان وقوعش فرق میکنه. از اونجایی که وقت نکردم مطلبش رو کار کنم با تاخیر این پست رو به اون اختصاص میدم.عرفان کوچولو رو که میشناسید ، خوب، مجتبی میشه داداشش دیگه!عکس باباجون و دخمل به مراسم شام بر می گرده که حوصله خانم سر رفته و برای آرامش اعصاب به بینی پناه آورده . اینو گفتم که نگید واه واه چه بی ادبه دخترشون!!! آقا مجتبی و فائزه خانم مبارکه . به پای هم پیر شین.   ...
8 ارديبهشت 1393

به روایت تصویر...

من مهربون هستم( عین جمله خانم خانما بعد از اینکه کار بدی انجام میده) بد اخلاق( عین جمله خانم خانما بعد از اینکه به کار بدش اعتراض کنم) حالا چیکار کنیم( عین جمله خانم خانما بعد از اینکه من قهر میکنم) بچه هابخندیم! (عین جمله خانم خانما وقتی از قهر من خسته میشه) ...
8 ارديبهشت 1393

من قایم شدم...

این روزا بازی قایم باشک و فوتبال از علاقه مندی های دخمل شده . اگه پیداش کردین...   یکی از روزای خوب خدا با باباجون و دختر رفتیم مدرسه کودکان استثنایی.حیاط مدرسه آروم و ساکت منتظر زنگ تفریح بچه ها بود. دو نفر از دانش آموزان کم بینا و نا بینا با هم قدم می زدند. یک لحظه ایستادند و به سمت صدای ما اومدن. از اینکه یه بچه با خنده های کودکانه و معصوم خودش تاب اونها رو اشغال کرده بود ،شاد شدن . خواستن به سمت ما بیان که با شنیدن صدای خودکار معلم به پنجره بالای سر ما منصرف شدن.خدایا ممنون که دخترم دو تا چشم بینا و زیبا داره. .. ...
8 ارديبهشت 1393

قابل توجه زینب دوستان...

این عیدی بنده با احترام تقدیم میشه به تمام زینب دوستان: پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند                       بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست                  طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند بلبلی در سینه می نالد هنوزم کین چمن                  با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز&nbs...
17 فروردين 1393

بوی بهشت

امسال هم مثل هر سال روضه ی عمو جلال بر پا شد.به اتفاق مامان جون همه شبهای روضه رو رفتیم جز شب آخر.به من که خیلی خوش میگذشت.عمو جلال خیلی گردن ما حق داره آخه داداشم پیش ایشونه و بنده خدا اون دنیا هم آرامش نداره!اینجا از دست عراقی ها و اون جا از دست خودی ها...یکی از شبهایی که آماده بودیم تا باباجون بیاد دنبالمون ، فرصتی دست داد که چند تا عکس براتون دست و پا کنیم که بی خبرمون نباشین !(بگو ما شا ءا...)   ...
17 فروردين 1393

اولین باری که به شهربازی رفتم...

جای همه خالی! برای عید دیدنی رفتیم کرمان و به پیشنهاد خاله سمیه ،منو بردن شهربازی. هوا خیلی سرد بود و مامان جون مرتب یاد آوری میکرد که اگر دخترم سرما بخوره وای به احوالات پیشنهاد دهنده! خیلی خوش گذشت. از بس ذوق زده شده بودم نمی دونستم اول کدوم وسیله رو سوار شم.باباجون و هادی آقا رفتن ترن هوایی سوار شدن.من و یاسین هم استخر توپ و ماشین برقی و هلی کوپتر و قایق بادی رو امتحان کردیم.بعد هم به دعوت هادی آقا رفتیم سفره خونه سنتی و یه شام لذیذ میل کردیم . پس یادمون نره من در تاریخ 3/1/93 برای اولین بار رفتم شهربازی!!! ورودی شهربازی و سفره هفت سین. قدم های کوچک و راه طولانی... همه شهربازی رو فروخته بودم به این ...
10 فروردين 1393

دوچرخه آبی

عیدتون مبارک.صد سال به این سالها.دست تمام کسانی که به من عیدی دادن درد نکنه.ان شاءا... هر سال تکرار شه! مامان جون عیدی های منو برام جمع کرد و رفتیم دوچرخه آبی خریدیم. ...
10 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد