من قایم شدم...
این روزا بازی قایم باشک و فوتبال از علاقه مندی های دخمل شده . اگه پیداش کردین...
یکی از روزای خوب خدا با باباجون و دختر رفتیم مدرسه کودکان استثنایی.حیاط مدرسه آروم و ساکت منتظر زنگ تفریح بچه ها بود. دو نفر از دانش آموزان کم بینا و نا بینا با هم قدم می زدند. یک لحظه ایستادند و به سمت صدای ما اومدن. از اینکه یه بچه با خنده های کودکانه و معصوم خودش تاب اونها رو اشغال کرده بود ،شاد شدن . خواستن به سمت ما بیان که با شنیدن صدای خودکار معلم به پنجره بالای سر ما منصرف شدن.خدایا ممنون که دخترم دو تا چشم بینا و زیبا داره...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی