زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نی نی زینب

یک روز زیبای زمستونی

زینب خانم ...حواست کجاست؟ بالا رو نگاه کن ... دختر گلم بخنده میخوام عکسش رو بگیرم . معلومه به زور میخندی...درست بخند.ملیحانه و خانمانه !!!  فدای شما...   ...
9 بهمن 1392

مداد شمعی های من کو؟

برای اولین بار بود که میتونستم یکی از اتاق های خونه ی پر از مهرمون رو تمیز و جارو و گردگیری کنم ولی از زینب خانم خبری نباشه. - زینب خانم ، چیکار میکنی؟ - دارم مداد شمعی هامو آشغالی میکنم! - یعنی چی آشغالی میکنم؟ - اینجوری دیگه... باورم نمیشد، اول رفته بود تمام کشوی قاشق ها رو خالی کرده بود کنارش و از بین اونا گردو شکن رو برداشته و یکی یکی مداد شمعی ها رو داخل گردو شکن گذاشته بود و فشار داده بود. بعد به له شده مدادها میگفت :حالا آشغالی شده! - حالا که مداد شمعی ها رو آشغالی کردی همه اونا قهر میکنن و میرن سرزمین گمشده ها... - مامان بد اخلاق..... - !!!!!!!!!!!!! ...
9 بهمن 1392

اندر احوالات زینب خانم بعد از 2 سالگی

سلام ، سلام ، صد تا سلام... دختر گلم برای همه کم کاریها منو ببخش.قول میدم فراغ خاطر که پیدا کردم اونقدر پست برات بذارم که وقت نکنی سرت رو بخارونی!الان هم که این پست رو میذارم ساعت 5:30 صبح یه روز زمستونیه که فقط و فقط به خاطر شما پای اینترنت نشستم. این روزا شیرین زبونیهات حد و حصر نداره. برای هر صدای کوچکی با قیافه جدی میپرسی : چی شد ؟ و من باید توضیح بدم که مثلا قابلمه رو برداشتم درش افتاد یا در کمد بود یا قاشق ها رو داخل کشو میذارم... نگاه سرزنش آمیزی بهم میندازی و میری . انگار خوب عالم شما هستی و بقیه خطاکار!  متاسفانه اونقدر کنجکاو شدی که گوشی های ما از دستت در امان نیست . خودت شارژ میکنی و منوهای مختلف رو باز میک...
21 دی 1392

کفش فروشی

با رسیدن هوای سرد فکر کردیم بریم برای مامان جون یک جفت چکمه بخریم. باباجون هم از پیشنهاد من استقبال کرد و رفتیم کفش فروشی . وای چه کفش های قشنگی ! نگاهی به دور و برم انداختم و گفتم حالا تا مامان جون کفش انتخاب کنه من هم چند تا کفش رو امتحان کنم . اینجوری شد که شدم سوژه دوربین مامان جون و باباجون ...     ...
7 دی 1392

ناکجا آباد!

سلام باباجون... امروز 10 روز میشه که رفتی کربلا آخه مگه من دلم از سنگه که اینجوری میکنی چون دیگه دلتنگی هام زیاد شده مامان جون رو اذیت میکنم اون گفت : می خواد از دست شما و من بره ناکجا آباد!راهش دوره؟ ...
7 دی 1392

تولدت مبارک

بر خلاف برنامه ریزی که داشتیم و قرار بود میلاد حضرت زینب (س) برای دخمل جشن تولد بگیریم ، تحت یک فشار روانی عمه دوستانه! مجبور شدیم جشن کوچکی رو برای 16 آذر با حضور دوستداران خانم طلا داشته باشیم.به روایت تصویر: اصل مطلب یا به عبارتی کیک تولد... مراحل تست کیک... . انسیه بیا عکسم رو کیک ببین... حالا کیک رو بخوریم...   هدیه عمه صدیقه حالا لباس رو می پوشم...      اینم هدیه عمه اکرم و عمه فاطمه...  حالا هدیه عمه هانیه... عرفان ولش کن... گفتم که مال خودمه!   ...
2 دی 1392

بازیهای کودکانه

زینب خانم در سنی قرار گرفته که با بازی مشارکتی کنار نمیاد . دوست داره فقط خودش در مورد نوع بازی و حتی مکان بازی تصمیم بگیره. اما قوه تخیلش پیشرفت خوبی داشته و به راحتی در ذهنش فضای خونه  و نقش ما و خودش رو عوض میکنه . نقاشی و استفاده از رنگها رو دوست داره و تا حدودی هدفدار نقاشی میکشه مثلا یه نقطه کوچک نماد مورچه و یه دایره بزرگ رو نماد شیر و گاو قرار میده.هر وقت آروم نشسته ،میگم چیکار میکنی ؟ جواب میده: مشکام رو مینویسم برم مدسه ! کلا" بچه خوبیه... ...
8 آذر 1392

خانواده من!!!!!!!

بچه ها خیلی از برنامه های کودک تاثیر میگیرن. کاش به جای آب بستن به این برنامه ها یا دوبله کارتونهای صرفا هیجانی وارداتی،دست اندرکاران باور میکردن که بچه های ما ارزش اون رو دارن که کمی جدی تر بهشون فکر کنیم. زینب خانم به سنی پا گذاشته که با دقت و کنجکاوی تلویزیون رو رصد میکنه و تا این لحظه حتی یک برنامه هم نبوده که شخصیت اون کارتون از نمادهای دینی-شیعی انتخاب شده باشه(برنامه های رده ی خردسال) .نه، اصلا فکر نکنید من دارم خیلی آرمان گرایانه به قضیه نگاه میکنم ،این کوچکترین انتظار یه مادر از زندگی در یک کشور اسلامی است.حالا که تیموتی و آنابل(اسم دو تا خرگوشه که به بچه ها چیستان یاد میدن) برای ساعت ها اجبارا مهمون ف...
28 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد