زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

نی نی زینب

اندر احوالات زینب خانم بعد از 2 سالگی

1392/10/21 7:31
نویسنده : مامان زینب
399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ، سلام ، صد تا سلام...

دختر گلم برای همه کم کاریها منو ببخش.قول میدم فراغ خاطر که پیدا کردم اونقدر پست برات بذارم که وقت نکنی سرت رو بخارونی!الان هم که این پست رو میذارم ساعت 5:30 صبح یه روز زمستونیه که فقط و فقط به خاطر شما پای اینترنت نشستم.

این روزا شیرین زبونیهات حد و حصر نداره. برای هر صدای کوچکی با قیافه جدی میپرسی : چی شد ؟ و من باید توضیح بدم که مثلا قابلمه رو برداشتم درش افتاد یا در کمد بود یا قاشق ها رو داخل کشو میذارم... نگاه سرزنش آمیزی بهم میندازی و میری . انگار خوب عالم شما هستی و بقیه خطاکار!

 متاسفانه اونقدر کنجکاو شدی که گوشی های ما از دستت در امان نیست . خودت شارژ میکنی و منوهای مختلف رو باز میکنی و هر چی دلت خواست خرابکاری.صفحه زمینه ی گوشی من که تقریبا هر صدم ثانیه یک تصویر متفاوت داره.

دائم دستم رو میگیری و میگی بریم اتاق اسباب بازیها . هنوز وارد اتاق نشده چند بار پشت سر هم تکرار میکنی : برق رو روشن کن،برق رو روشن کن،برق رو روشن کن.اوایل فکر میکردم تیک داری حالا مطمئنم به شنوایی مادرت شک داری!

از همون اول عاشق در یخچال بودی،مرتب داخلش رو چک میکنی. گزینه های مختلفی که باید داخل یخچال باشه : توت فرنگی،نارنگی،پرتقال،شیر،رب انار،کشمش،خیار.(هر چند گزینه های مختلف همچنان روی میز هست!) خودمونیم از میوه خوردنت خوشم میاد.میشینم و با عشق نگات میکنم.بشقاب میوه رو که جلوت میذارم مواظبی که هیچ هسته یا پوست میوه ای روی زمین نریزه ولی از اون طرف وقتی غذا میخوری ...

قصه هایی که تعریف میکنی سرشار از تخیل قوی و نکته سنجیه.یه نمونه از هزاران قصه ای که تعریف میکنی: «یکی بود یکی نبود .غیر از خدای مهربون هیچ کس هیچ کس هیچ کس نبود . یه آقا روباهه بود که اسمش روباهه بود.مامانش بهش گفت عزیزم بیا صبونه بخور.یه دفه آقا شیره گفت : تق و تق و تق منم منم مادرتون . قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید بالا رفتیم ماست بود قصه ما راست بود پایین اومدیم دوغ بود قصه ما دروغ بود.هورا...

دختر گل من خیلی با حیا تشریف داری.همین که پا رو از ماشین بیرون میذاریم لام تا کام حرف نمیزنی.با کلاه و روسریش هم شوخی نداره.(جوجه رو آخر پاییز میشمرن) هر کس ما رو میبینه میگه چقدر این بچه آرومه . حالا بیا و قسم بخور که نصفش زیر زمینه!راستی یادم رفت بگم  کتابهای منو برمیداری و میگی:بذار درسامو بخونم ،مشکامو (مشقامو) بنویسم ... میگم خوب اگه بلدی چی نوشته ؟ با اعتماد به نفس آروم زمزمه میکنی : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نگار
22 دی 92 9:44
ماشاا... به زینب خانوم چقدر شیرین زبون شده راست می گین ها هروقت ما زینب خانوم رو دیدیم ساکت و آروم بود و هیچ حرفی نمی زد فکر می کردم چقدر آرومه این بچه!!!! نگو نصفش زیر زمین بوده البته نگار من که چه توی خونه و چه بیرون خونه شیطونه!!!!
عمه فاطمه
22 دی 92 14:58
زینب گل خانم گل خیلی خانمی دوست دارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد