زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

نی نی زینب

پا تو کفش بابام.

دیشب باباجون به خاطر کارهای خوبی که مرتب انجام میده ،جایزه گرفت. یک جفت کفش با لواشک لقمه ای ! بعدش گفتم نکنه کفشای باباجون تو پاش راحت نباشه،این شد که پا تو کفش بابا کردم! حس خوبی داشت... ...
27 آبان 1392

محرم 1392

چند شب پیش رفتیم مراسم عزاداری . اولش زینب خانم آروم میشینه و با دقت رفت و آمد آدما رو زیر نظر میگیره و همزمان شروع به خوردن سیب و لواشک و کشک و شکلات و آب میکنه. خوراکیها که تموم میشه ، دست منو میگیره میگه : بسه دیگه... از اونجایی که باباجون اگه مراسم رو از سیر تا پیاز نشینه بهش نمی چسبه ، دنبال راه حلی میگردم که بیشتر بمونیم ، بنابراین رفتیم مهدکودک هیئت. دخترم با بچه های هیئت زود دوست شد و شب های بعد خودش پیشنهاد میداد ،بریم حسین حسین بگیم... اینم یه عکس از بابا حون و دخمل( لباس محرمی دخمل قشنگ شده ؟)   ...
20 آبان 1392

شیر و شیشه بای بای!

بنده با افتخار اعلام میکنم که زینب خانم بعد از یک سال و نه ماه و بیست و پنج روز شیر نوشیدن امشب توانست در اولین شب ترک خود به خواب رود.خدایا چه احساس خوبی! ممنونم! فکر میکنم دیگه دخترم جدی جدی خانم شده.وای چقدر خوشحالم... هیچ وقت اولین شبی که باید شیرخشک درست میکردم یادم نمیره.اونقدر غصه داشتم که چند بار مجبور شدم شیشه رو خالی کنم چون یادم میرفت چند تا پیمونه ریختم.حتی به ذهنم خطور هم نکرد که میشه آب جوش رو تهیه کرد و داخل فلاکس ریخت که در طول شب راحت باشم، تا 5 شب اول نیم ساعت زودتر بیدار میشدم تا آب جوشیده رو گرم کنم و بعد شیر آماده شده رو زیر آب سرد کنم! اما کم کم حرفه ای شدم و الان می تونم طی 10 دقیقه 5 درجه شیر ناب آماده کنم.آه...جای خا...
19 مهر 1392

روز مادربزرگ و پدربزرگ مبارک

نهم مهر ماه مصادف با روز جهانی سالمندان است. هر چند این کلمه برای مادربزرگ و پدربزرگ من مناسب نیست آخه بزنم به تخته خیلی هم سرحال و شاداب هستن ولی این نامگذاری بهانه خوبی برای ابراز ارادت و محبت به اونهاست.دوستتون دارم و بهتون افتخار میکنم.ضمنا یادم نره بگم که من پدر و مادر مامان جون رو بابابزرگ و مامان بزرگ صدا میزنم و پدر و مادر باباجونم رو باباحاجی و عزیز میگم.                             ...
10 مهر 1392

در باز کن!!!

نی نی علاقه مند به کلید شده و هر دری رو می خواد باز کنه -نکن زینب خانم!                                                        -نمی خوام... ...
7 مهر 1392

سفر به شمال 2

سفر به شمال این بار متفاوت از دفعه قبل بود.ما با خاله سمیه و هادی آقا و محمدیاسین عزم سفر کردیم و الحق والانصاف همسفرهای خوبی بودن. اقامت 3 روزه ما در رامسر باعث شد این عروس شهر های شمال رو خوب بگردیم و روزهای باقیمانده رو به زیارت مسجد مقدس جمکران و زیارت مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) اختصاص دهیم. من یاسین رو خیلی اذیت کردم، توی ماشین تنها 20 دقیقه اول صلح و صفا برقرار بود به همین خاطر باباجون نمی تونست بیش از 2 ساعت رانندگی کنه و باید جهت تخلیه انرژی من جایی اتراق میکردیم!خوش به حال شمالی ها... این عکس ها مربوط به زمان صلح (20 دقیقه اول) است: تلکابین رامسر: بام رامسر:     ...
6 مهر 1392

سفر به شمال 1(سفرنامه)

سفر به شمال ایران یکی از فرصت هایی است که باید غنیمت شمرد. سفر ما هم گاهی شیرین بود و گاهی شور اما الهی شکر هیچ جا تلخ نشد. زینب خانم گاهی اذیت میکرد تا مرز جنون مثلا در نمک آبرود که ما مجبور شدیم نهار رو ساعت 6 بعدازظهر بخوریم گاهی هم خانمی از سر و روش میبارید مثل رامسر. اما مورد ماسوله که بسیار خاص بود، چون اهالی اونجا طی طوماری از ما خواستند دیگه ماسوله نریم شاید به این دلیل که دکه های عروسک فروشی در امان نبودند یا شاید مرد قهوه چی می ترسید از اینکه دوباره دخترم کاسه آش را چپ کند و یا قندهای قندون رو تا دانه آخر بچشد که آیا شیرین است یا نه !بعد هم برود سراغ حلب های زغال و با ذستهای سیاه صندلی های چوبی آنجا را نازی کند. یک صبح ک...
6 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد