زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

نی نی زینب

روز دختر مبارک ،عزیزم!

مدیریت محترم کل هستی خدای آب و پاکی سلام علیکم اینجانب ن.س.ن مادر زینب خانم پارساییان به شماره شناسنامه ... صادره از کرمان از اینکه لطف نموده و فرزندی سالم و صالح را به بنده عطا فرمودید ، کمال تشکر را داشته و به پاس این مهربانی بزرگ هر روز و هر لحظه شما را شاکرم. باشد که آن ذات اقدس در تربیت این دردانه ، ما را تنها نگذارند. (آمین) امید که روح پاک و معصوم کودک به ودیعه نهاده شده در بارگاه شما نیز غرق رحمت باشد.                                   &n...
6 شهريور 1393

اعترافات یک مادر...

اول بگم : اسفند دونه دونه      دختر دارم نمونه اینو گفتم که نگارش این پست باعث نشه خوبی های دخملم رو فراموش کنین. و اما بعد... اعتراف میکنم که در رده بندی بچه های دشوار و آسان(difficult and essay) شما یه کودک دشوار هستی! 1. با بزرگترها ارتباط خوبی نداری حتی از سلام کردن طفره میری. 2. بیدار شدن بعد از خواب شما برای ما تبدیل به یک کابوس شده،فوق العاده بد اخلاق با چاشنی نیم ساعت گریه. 3. خودرای و بی اندازه لجباز. 4. بازی های گروهی رو تحمل نمی کنی و عمدتا با گریه از بچه ها دور میشی. 5. مستعد یاد گرفتن حرفهای بد ولو یه بار از زبان کودکی در فروشگاه. برای رفع موارد اول و سوم و چهار...
4 شهريور 1393

پارسا جون و داداشی ها...

از اونجایی که فعلا نقل محفل پارسا جون هست ، یه پست اختصاصی برای نی نی پارسا و داداشی ها میذارم. دخترم نسبت به پارسا حس مسئولیت شدیدی داره که گاه به اذیت شدن نی نی ختم میشه. زینب خانم با وارد شدن به خانه خاله نجمه شروع میکنه : پارسا دستش رو کرد توی دهنش! پارسا لیوان آب رو ریخت! پارسا پیف کرده! پارسا بیدار شد! چرا پارسا خوابید! پارسا شیرش رو نخورد! پارسا دفتر منو پاره کرد!.... این هم پارسا جون و داداشی ها: محمد علی و امیر احمد   پارسا و طه   ...
3 شهريور 1393

فرشته کوچولو....

وقتی همسرت میگه یکی رو دیدم عین فرشته ها می مونه ، شک نکنین که راست میگه. ما خودمون یه نمونه عالیش رو داریم . زینب خانم عین فرشته ها می مونه ! امروز باباجون یک ساعت و نیم از وقت پر ارزشش رو با ما به بازدید از چند مهد کودک اختصاص داد. برام مهم بود که ببینم زینب خانم از نظر یادگیری مفاهیم و درک و تحلیل مسائل در حد سن خودش از بچه های مهد عقب نباشه. خدا رو شکر با مرور کتابهای آموزشی بچه های 3 تا 4 ساله نه تنها خیالم راحت شد ،بلکه به خود بالیدم. زینب خانم به وضوح در سطح کلاس 4 ساله ها قرار  می گرفت  و مدیر مهد با خوشحالی و تعجب به پاسخ های دخترم گوش می داد و مرتب بیان می کرد: این بچه خیلی باهوشه! زینب خانم 2 سال و 8ماهه و 18 ...
3 شهريور 1393

الاغ سواری!

باز هم هوایی شدیم و رفتیم کرمان.مستقیم و بی معطلی باغ بابابزرگ.روستایی بکر و طبیعت دست نخورده و هوای خنک.مردمان صاف و پاکدل که با اولین بارقه های صبحگاهی بی هیچ چشم داشتی شیر تازه و پنیر محلی رو در خونه میارن.دختر نازنین ما رو به الاغ سواری دعوت میکنن و برای آوردن آب از چشمه به ما کمک میکنن.خیالم راحته و مویرگ های اعصابم نفس می کشن. وقتی قصد رفتن میکنیم ، تاریخ برگشتمون رو می پرسن! این یعنی ما منتظرتونیم و دوستتون دارم. ...
12 مرداد 1393

بالا بالا!!

دیدید گاهی اوقات کارهایی می کنیم که بعدخودمون هم از انجامش تعجب می کنیم. این شده حکایت ما. چند هفته پیش احساس وظیفه در قبال فرزند در وجودمون غلیان کرد و تصمیم گرفتیم تحت تاثیر تبلیغات تلویزیون (بالا بالای) مقدماتی سفارش بدیم و این کار را کردیم. بعد از چند روز بسته پستی رو تحویل گرفتیم و باز کردیم . باورمون نمی شد چند تا کارت و یک ماژیک خشک شده و یک عدد سی دی که تنها چند شعر کودکانه صوتی داشت! جالب اینکه تمام تصاویر رو زینب خانم بلد بود و فقط یک بار آنها رو مرور کرد و دیگه حتی سراغشون رو هم نگرفت. چی میشه که این جوری میشه؟!   ...
5 مرداد 1393

پایان یک سفر ده روزه...

سلام . ما برگشتیم . مشهد ، آمل ، محمود آباد و تهران. جای همگی خالی. از همه همسفری های عزیز ( خانواده های عمه صدیقه ، عزیز و بابا حاجی و عمه هانیه ) جهت تحمل خانواده 3 نفره خود تشکر میکنم. زینب جان به حرم مطهر می گفت : مشهد. شب های قدر به یاد ماندنی داشتیم. تمام دلهره من این بود که اگه زینب خانم نیاز به دستشویی داشته باشه چطور از میون جمعیت به موقع به سرویس های بهداشتی برسیم. خوشبختانه خودشو نگه می داشت و  اتفاقی نیفتاد. از رفتارهای دلنشین زینب خانم وضو گرفتنش (با دقت و صحیح )کنار حوض حرم بود. تحسین اطرافیان و زائرین رو می دیدم که ازش عکس می گرفتن. رفتن به باغ وحش مشهد هم از برنامه هایی بود که قولش رو به زی...
4 مرداد 1393

وسایل پزشکی

یک ماهی میشه زینب خانم در ترک پوشک به سر می بره . به پاس این همکاری بزرگ یک جعبه وسایل پزشکی جایزه گرفت. تنها عیبش اینه که من باید روزی تقریبا 1000 بار سرما بخورم و سرفه بزنم ، بعد خانم دکتر بیاد منو معاینه کنه و در نهایت بگه: برو شربت تلخ بخور! خورشید بیچاره رو از بس آمپول زده و دست و پاهاش رو شسته که تب نکنه، هر یک از اعضای تنش جایی از خونه افتاده! به وضوح میشه تعاملات پیچیده تر زینب خانم رو دید. دایره تخیلاتش بی نهایت رو به گسترش هست. مثل حضور یه خرس پاندا که از پشت دیوار آشپزخونه اون رو نگاه میکنه! یا خودش رو دانش آموزی تلقی میکنه که فردا باید بره مدرسه و هنوز مشق هاش رو ننوشته ! به نظرش لاک پشته چون کمربندش رو نبسته توی باغ گم شده! ...
22 تير 1393

چرا باباجون نمی آد؟

از اونجایی که قراره ساعات عذاب یزدی های عزیز در جهنم مثل خوزستانی های گرامی به علت گرمی هوا کم شود، بر خود جایز دانستیم آخر هفته ها بریم کمی روزه خوری! باور کنید خدا هم می بخشه! جمعه گذشته رفته بودیم خونه باغ . جاتون خای تقریبا همه ی پارساییان های عزیز جمع بودند الا عمه فاطمه که جایی مهمان بودن. نزدیک ظهر باباجون با آقا رضا رفتن یکی از باغ های اطراف رو که برای فروش گذاشته بودن ، ببینن و دیر شد. زینب خانم که از انتظار خسته شده بود گفت: مامان جون خاکی بشم ؟ گفتم : هر جور دوست داری . بی معطلی نشست روی زمین و پاهاش رو دراز کرد. کمی نگاش کردم ، دیدم چه راحت مشغول حرف زدن با خودشه بدون کوچکترین توجهی به اطرافش. مثل همیشه از زرافه و آقا ...
22 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد