زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

نی نی زینب

چرا باباجون نمی آد؟

1393/4/22 1:45
نویسنده : مامان زینب
300 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که قراره ساعات عذاب یزدی های عزیز در جهنم مثل خوزستانی های گرامی به علت گرمی هوا کم شود، بر خود جایز دانستیم آخر هفته ها بریم کمی روزه خوری! باور کنید خدا هم می بخشه! جمعه گذشته رفته بودیم خونه باغ . جاتون خای تقریبا همه ی پارساییان های عزیز جمع بودند الا عمه فاطمه که جایی مهمان بودن. نزدیک ظهر باباجون با آقا رضا رفتن یکی از باغ های اطراف رو که برای فروش گذاشته بودن ، ببینن و دیر شد. زینب خانم که از انتظار خسته شده بود گفت: مامان جون خاکی بشم ؟ گفتم : هر جور دوست داری . بی معطلی نشست روی زمین و پاهاش رو دراز کرد. کمی نگاش کردم ، دیدم چه راحت مشغول حرف زدن با خودشه بدون کوچکترین توجهی به اطرافش. مثل همیشه از زرافه و آقا شیره ماجرا شروع میشه تا مورچه که میگه حالا بریم خونه هامون بخوابیم! باد شروع به وزیدن کرد و از صدای برگ ها رشته تمرکزش پاره شد.مامان جون آقا رضا به من میگه : جو جو!  آره عزیزم ، اقارضا با شما شوخی میکنه. باباجون به من میگه: قناری! آره عزیزم،چون خیلی شما رو دوست داره.یاسین به من میگه : دختر یزدی! آره گلم ، یاسین شما رو دوست داره. بابا حاجی به من میگه : مادر من میشی؟باباحاجی دیگه چی میگه؟ میگه: زینب خاتون! آروم خنده میکنه و دیدن ردیف دندونای ریزش دلم رو آب میکنه. توی دلم چهار قل میخونم و بهش فوت میکنم. حسابی حوصله دختر سر رفته طوریکه با هیچ ملاقه ای نمیشه همش زد! با ناراحتی میگه: چرا باباجون نمی آد؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد