زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

نی نی زینب

دعوت نامه مهد

سلام . ما دوباره اومدیم . بعد از تقریبا 4 هفته تکاپو و خستگی! خونه جدید با آدم های جدید و بعضی وسایل جدید. یکی از این خریدهای جدید متعلق به دخمل خانمه. لحاف و پتو و بالشت باب اسفنجی! باز هم به سلیقه و انتخاب خودش. عکس دخترم منو ببخش . خیلی اذیت شدی. ولی به جای اون الان یه عالمه وقت داریم برای بازی کردن و بدو بدو ! مهد کودک گلباران هم همچنان استوار در مسیر زندگی ما هر روز ساعت 10:15 آماده ورود شماست و حدود ساعت 12:30 هم به امید فردا ، با شما خداحافظی میکنه. تاثیرات مثبت و منفی مهد غیر قابل اجتنابه! مهم اینه که شما با اشتیاق آماده رفتن هستی. خیلی کم از اتفاقات مهد صحبت میکنی و من مجبورم برای اطلاع از احوالات شما...
2 آبان 1393

مهد کودک گلباران

بالاخره بعد از دیدن از چندین مهد کودک « گلباران » انتخاب شد. دیروز اولین روز ورود زینب خانم به محیط جدید مهد کودک بود. اتفاق بسیار خوبی بود. به مدت نیم ساعت زینب خانم رو به کلاس خاله سمیه سپردم. خودم داخل دفتر مدیر مهد شروع به نوشتن نکاتی کردم که نیاز بود « خاله سمیه » درباره زینب جان بدونن. نگاهی به نکات نوشته شده انداختم و پیش خودم گفتم برای روز اول کافیه! تنها 13 مورد! بعد از نیم ساعت رفتم در کلاس و با خاله مهد نکات رو مطرح کردم. حالا از من اصرار و از دختر امتناع. با هزار خواهش و التماس از کلاس خارج شد! قول دادم فردا هم دوباره می آییم. با صحبت های قبلی قرار بر این شد هر وقت از خواب ناز بیدار شد بیارمش و ...
31 شهريور 1393

هندونه خورون!

این عکس مربوط به فصل تابستانه ، تاریخ مصرفش گذشته! اما واقعا نمی شد از اون گذشت. بعد از یه عالمه بدو بدو و تشنگی مامان یزرگ نوه ها رو به هندونه خورون دعوت کرد ... دخمل من سمت راست تصویر نشسته. ...
27 شهريور 1393

کفش کیکی

به طور کلی « انتخاب » یکی از معدود کلماتی بود که من بعد از کلمات «بابا» و «مامان» آموختم. چرا؟ چون مامان جون اصرار داره که من باید فرصت انتخاب داشته باشم ،البته برای خریدهایی که به من مربوط میشه مثل خرید کفش ، اسباب بازی ، کتاب قصه ، رنگ و گاهی مدل لباس، خوراکی ها، وسایل بازی در شهر بازی ، شکل مسواک ، طعم خمیر دندون و ... من برای هر کفشی یه اسم می ذارم و به اون اسم هم مقیدم. مثلا اگه بگم کفش پاپیونی رو می خوام تا زمانی که اون کفش رو پا میکنم میگم کفش پاپیونی! این دفعه هم رفتیم کفش فروشی. مامان جون و باباجون گفتن زینب خانم یه جفت کفش انتخاب کن.شروع کردم به پایین آوردن و به هم ریختن کفش ها .ب...
18 شهريور 1393

روزی که من اسکوتر خریدم...

همه چی برمی گرده به روزی که من داخل پارک، آقا پسری رو دیدم که در حالی یکی از پاهاش روی زمین بود به سرعت جا به جا میشد.عجب وسیله جالبی! این مطلب توی ذهنم بود تا مگس کش رو دیدم! منم به تقلید از اون آقا پسر یکی پا رو روی مگس کش می ذاشتم و لی لی کنان راه می رفتم. مامان جون متوجه منظور من نمی شد و از طرفی من هم اسم اون وسیله رو نمی دونستم. خلاصه سرتون رو درد نیارم 3 تا مگس کش در این راه شکست تا یه روز با باباجون رفتیم بیرون . اسکوتری که پشت ویترین مغازه لوازم ورزشی بود منو سر جام میخکوب کرد . باباجون که دید میخ من به هیچ طریقی از زمین کنده نمیشه ، اسکوتری به رنگ دلخواهم رو خرید. این هم سندش ...   ...
18 شهريور 1393

تقدیم به شما !

    امروز خبر عمل جراحی مقام معظم رهبری رو از تلویزیون شنیدیم. الهی شکر حالشون رو به بهبودیه. عکس مربوط میشه به نماز رهبر انقلاب در مسجد جامع یزد. ...
18 شهريور 1393

قصه پرداز

وای!وای!وای!  چقدر حرف میزنه این بچه!آخرین مویرگ اعصابم هم منهدم شد و پاشید به در و دیوار مغزم!شدی کوره آتیش و می خوای منفجر شی، بازم باید لبخند ژکوند تحویل خانم بدی.آخه دور سرت بگردم با سرعت نور ، چرا مرتب قصه سر هم میکنی و من هم باید شخصیت اصلی اون باشم؟ صبح که میشه ، ماجراهای ما هم شروع میشه . - شما خانم گاوه هستی و من روباه!خوب؟ -عزیزم ، چشم! 20دقیقه طول میکشه و میگم :بریم صبحونه بخوریم.صبحونه خورده ونخورده ، میگه: - شما معلم باش و من میرم مهدکودک،باشه؟ -چشم،عزیزم! 45 دقیقه بعد... - شما خاله حمیده باش و من حلما، خورشید هم نی نی فاطمه،خوب؟ - چشم،عزیزم! 20 دقیقه بعد... - شما خانم همسایه باش ، من هم نی ن...
10 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد