زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نی نی زینب

آشپزی با بچه ها

یکی از اتفاقات خوب و به یاد ماندنی برای بچه ها اینه که بتونن به وسایل آشپزخونه با نظارت والدین دست بزنن و کمک کنن.در یک روز زیبای تابستانی با حضور گرم دوستای زینب بانو، کیک درست کردیم. از راست به چپ:فاطمه محی الدینی، فاطمه سالکی،زینب زارع،زینب پارساییان ...
13 تير 1397

کوهنوردی

ما هرازگاهی با ایده های جالبی از سوی پیش دبستانی زینب جان روبرو میشیم. تازه ترین ایده، برگزاری اردویی با حضور باباها و دختراشون بود. ساعت 6 صبح زینب و همسر گرامی اینجانب، به سختی از رختخواب جدا شدن و کوله کوهنوردی برداشتن و حرکت کردن. ساعت 11 باهاشون تماس گرفتم که چرا نمیان. صدای خنده بچه ها از داخل اتوبوس شنیده میشد. معلوم بود هنوز اردو ادامه داره. در نهایت ساعت 2 بعدازظهر، شاهد حضور پدر و دختر بودیم.شاد و سرحال. ...
13 تير 1397

عید 1397

خدا رو شکر که تونستیم سال تحویل حرم امام رضا(ع) باشم. و خدا رو شکر که امام رضا(ع) ما رو قابل دونستن. بازدید از موزه تازه تاسیس علمی ( بدن انسان) در مشهد: در راه برگشت، شترسواری... ...
6 ارديبهشت 1397

قلک من

بهترین کمکی که میشه به بچه ها کرد تا قدر پول و  درست خرج کردنش رو بدونن، شاید این باشه که براشون قلک بخریم و یادشون بدیم پول هاشون رو جمع کنن. زینب جان قلک کوچکی داشت و تمام عیدی هاش رو در اون قلک ریخت. بعد از شکستن قلک، وسوسه شد که یک عروسک بزرگ بخره. بابا جون باهاش صحبت کرد و به این نتیجه رسید فعلا بریم یک قلک بزرگتر بخره و پول هاش رو بریزه داخل اون، تا فکر کنه و تصمیم خوبی بگیره. ...
6 ارديبهشت 1397

من دلتنگم...

حدودا 7 روزی از سفر باباجون به کربلا میگذره، زینب و ضحی دیگه کاسه ی صبرشون سر اومده. در حالیکه باید 5 روز دیگه هم صبر کنند. ( الهی بمیرم براشون) به زینب خانم پیشنهاد دادم بریم پارک و بعد هم مرغ سوخاری بخوریم. ( عاشق مرغ سوخاری و سالاده) .  ...
6 ارديبهشت 1397

روز مادر

2 روز قبل از روز مادر از طرف پیش دبستانی دعوت نامه ای به دستم رسید با این مضمون که :" در تاریخ... به مناسبت روز مادر، بچه ها در بوستان ناجی منتظر شما هستند." باباجون با عزیز و باباحاجی رفته بودن کربلا و برای من سخت بود که با ضحی و وسایلش برم جایی تازه 12 ظهر (ضمن اینکه به شدت احساس ضعف داشتم و نمی تونستم رانندگی کنم). با مامان دوست زینب خانم تماس گرفتم و ازشون خواستم دنبال من هم بیان. وقتی رسیدیم بچه ها مشغول بازی در پارک بودن و زیر سایه آلاچیق چند زیرانداز پهن کرده بودن و با شربت و چای و انواع شیرینی و کیک توسط بچه ها پذیرایی شدیم. در آخر دخترامون روی سرمون گلبرگ ریختن و با یک بوسه هدیه هامون رو دادن. یک لحظه از ضحی غافل شدم دیدم...
6 ارديبهشت 1397

دوست خوب من

دیروز پیش ثبت نام زینب خانم رو انجام می دادیم. امیدوارم باز هم بتونه روزهای خوبی رو در عروج اندیشه داشته باشه. جسارت و دوراندیشی موسسین این مجتمع آموزشی ستودنیست. ای کاش من هم دوران خاطره انگیز مدرسه را در چنین محیطی گذرانده بودم. چهارشنبه ظهر برای مراسم عزاداری حضرت فاطمه (س) ساعت 11:30 به پیش دبستانی دعوت شدیم. ابتدای ورود به مدرسه 2 نفر از بچه ها برای خوش آمدگویی ایستاده بودن و از مادرها برای حضورشان تشکر می کردند. داخل راهرو 2 تا دیگه از بچه ها کیسه های پارچه ای به دستمون می دادن تا کفش ها رو داخلش بذاریم. جاهای مختلفی از مدرسه و محوطه بیرونی تعدادی از بچه ها در نقش انتظامات ایستاده بودن.در حین سخنرانی روحانی محترم، با کیک و چای پذ...
4 اسفند 1396

نقاش کوچک ما

زینب خانم علی رغم اینکه خوب نقاشی میکشه، می تونه موضوعی که میشنوه یا در موردش براش حرف بزنیم به زیبایی به تصویر بکشه. فکر میکنم ایام محرم بود که روضه حضرت قاسم رو توی ماشین گوش می دادیم. اشعار در مورد رشادت و شمشیر زدن حضرت قاسم بود و نگرانی های حضرت ابالفضل که دورادور برای سلامتی حضرت قاسم دعا می خوانند. زینب با باباجون چندین بار اشعار رو همراه مداح تکرار کردند و سینه زدن. همونجا زینب کاغذ و خودکار از من گرفت و شروع به نقاشی کرد. فقط بگم که : عالییی بود. صحرای کربلا، دشمنان امام (ع)، حضرت قاسم که با شمشیر مبارزه میکنن ،تپه ای دورتر که مردی با چهره نورانی دست هایش را برای دعا بلند کرده است و خیمه ها رو کشیده بود. متاسفانه نمی...
25 بهمن 1396

معمای خونه

امروز به این فکر می کردم که چقدر متفاوتی. در گفتار و رفتار و لجاجت و حساس بودن و هر چه فکرش را بکنی. چرا؟ چرا دنیا را اینقدر متفاوت و یا بهتر بگم موشکافانه می بینی؟سوالهایت حین رفتن به مهد کودک ، آنقدر ذهنم را درگیر می کند که زمان بازگشت گاه متوجه نمی شوم چراغ سبز شده است؟ چرا اینقدر دل رحمی؟ حتی برای شیطان! - مامان کاش وقتی دنیا تموم میشه، شیطان عذرخواهی کنه دیگه خدا هم همه رو ببخشه! زینب جان شما فقط شش سال داری! فقط شش سال! چطور به فکرت رسید امروز عروسک دوست داشتنی خرگوشی رو که عاشقش هستی، بذاری داخل کارتن و یه عالمه گل و ستاره هم روی کارتون بکشی و بفرستیم برای بچه های کرمانشاه... من آماده ام که هر لحظه با کلماتت غافلگیرم کنی. مثل ام...
11 دی 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد