دیدن از نمایشگاه خط معلی
یه روزی از روزای خدا بود که باباجون گفت : راستی امیر امروز نمایشگاه داره هر کس با من میاد تا نیم ساعت دیگه آماده باشه . من و مامان جون با خوشحالی برای اعزام به جبهه خط و هنر اون هم از نوع معلی اعلام آمادگی کردیم . باباجون از این همه همدلی اشک ذوق ریخت ! من هم از بس تحت تاثیر محبت والدینم قرار گرفته بودم مدام از دست مامان جون فرار میکردم تا نتونه موهام رو شونه کنه.
وقتی رسیدیم میدان خان مراسم شروع شده بود . سخنران استاد عجمی (مبدع خط معلی )بودن. من 5 دقیقه صبر کردم وقتی دیدم از حرفای بزرگترا چیزی دستگیرم نمیشه بنای ناسازگاری گذاشتم .مامان جون منو برد بیرون و از باباجون قول گرفت بلند نشه تا حداقل یک نفر از این مراسم استفاده کرده باشه ولی چند لحظه ای نگذشت که باباجون هم به ما پیوست ومن باز هم از این همه همدلی تحت تاثیر محبت والدینم قرار گرفتم!
بیرون محل مراسم خیلی دلنشین بود. مخصوصا که یه حوض بزرگ بدون آب به من چشمک میزد و حس فضولی منو قلقلک میداد. دلم نیومد اینجوری بمونه و با آبمیوه ام شروع کردم به پر کردن حوض!از اون طرف هم یک جفت مرغ عشق هنری (زن و مرد ای وای مامانم اینا)کنار درختها نشسته بودن و منو نگاه میکردن. مامان جون از خرابکاری من لذت میبرد و باباجون سعی میکرد در کمال متانت عصبانیتش رو پنهون کنه . آخه من روحیه خیلی لطیفی دارم و...
ما که تابلویی ندیدیم ولی میگفتن خیلی کارها عالی بوده!خسته نباشید آقای جوکار.