آرزوهای من!
بارون نم نم به شیشه میزد و من و زینب جون داخل ماشین مسیر خونه به مهد رو طی می کردیم. آهی کشیدم و گفتم: دخترم شما چه آرزویی داری که زیر بارون برآورده شه؟
- اول دوست دارم بچه های یمن و سوریه از دست آدمای بد راحت شن.
- بعدش آرزو دارم باباجون پولدار شه بره یه وانت سفید بخره و من برم بالای وانت!
دو احساس خنده و تعجب در من جمع شده بود و هیچ کدام به اون یکی فرصت بروز نمی داد!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی