طبیعت گردی
ما به احترام بی چون و چرا به طبیعت، معتقدیم. وقتی که با گذر از جاده خاکی و پر پیچ و خم روستا، خانه ها و آغل های گوسفندان نمایان می شوند، دلت غنج می رود که «رسیدم»... صدای بادی که درختان سپیدار را به رقص وا می دارد و تو را دعوت می کند که تمام قد به مادر طبیعت سلام کنی. و دختران من، قاصدک های زیبای من با چه وجدی از ماشین پیاده می شوند... ...
نویسنده :
مامان زینب
0:55
شب های احیا
به دعوت امام رضا(ع) شب های احیا در مشهد مقدس به سر بردیم. در روز دوم عمه هانیه و عمه فاطمه هم به ما و باباحاجی و عزیز پیوستن. اینم عکس من و بابام در حرم. هیچ جا آغوش گرم پدر نمیشه... یکی از شب ها هم خونه موندیم تا ضحی خانم کمتر اذیت کنه. پا به پای من نماز می خوند و دعا می کرد. ضحی با نگاه به خواهرش تقلید میکنه: ...
نویسنده :
مامان زینب
12:00
آشپزی با بچه ها
یکی از اتفاقات خوب و به یاد ماندنی برای بچه ها اینه که بتونن به وسایل آشپزخونه با نظارت والدین دست بزنن و کمک کنن.در یک روز زیبای تابستانی با حضور گرم دوستای زینب بانو، کیک درست کردیم. از راست به چپ:فاطمه محی الدینی، فاطمه سالکی،زینب زارع،زینب پارساییان ...
نویسنده :
مامان زینب
11:27
کوهنوردی
ما هرازگاهی با ایده های جالبی از سوی پیش دبستانی زینب جان روبرو میشیم. تازه ترین ایده، برگزاری اردویی با حضور باباها و دختراشون بود. ساعت 6 صبح زینب و همسر گرامی اینجانب، به سختی از رختخواب جدا شدن و کوله کوهنوردی برداشتن و حرکت کردن. ساعت 11 باهاشون تماس گرفتم که چرا نمیان. صدای خنده بچه ها از داخل اتوبوس شنیده میشد. معلوم بود هنوز اردو ادامه داره. در نهایت ساعت 2 بعدازظهر، شاهد حضور پدر و دختر بودیم.شاد و سرحال. ...
نویسنده :
مامان زینب
11:16
خواهرانه
عید 1397
خدا رو شکر که تونستیم سال تحویل حرم امام رضا(ع) باشم. و خدا رو شکر که امام رضا(ع) ما رو قابل دونستن. بازدید از موزه تازه تاسیس علمی ( بدن انسان) در مشهد: در راه برگشت، شترسواری... ...
نویسنده :
مامان زینب
17:38