عاشقانه ای برای پدر
غرق بازی کردن با خونه سازی هام هستم که صدای آشنای ترمز ماشین رو میشنوم . نیم خیز میشم و گوشام رو تیز میکنم.خودشه صدای چرخوندن کلید و باز شدن در حیاط. مثل فنر ازجا میپرم و با صدای بلند صداش میزنم :بـــــــــــابــــــــــــا جــــــــــــون!!! برام دست تکون میده و مثل همیشه میگه:کجا بودی دخترم، من که خیلی دلم واستون تنگ شده بود...
این عاشقانه تقدیم میشود به بابایی مهربون من که 17تیرماه برای اومدن به این دنیا غوغایی به راه انداخته بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی