همکاری
یه وقتایی هست که تو دلت می خواد خیلی زود از شر یه کار خلاص شی. به همین خاطر از اینکه یه نفر بیاد و تو رو معطل کنه ناراحت میشی. هفته پیش باباجون تهران بود و من هم طبق معمول سراغ جمع آوری آذوقه خونه! نوبت بسته بندی گوشتای چرخ کرده رسید. از اونجایی که بوی گوشت خام اذیتم میکنه، گفتم سریع بسته بندی کنم که تموم شه که زینب خانم سر رسید. قبلش باهام قهر کرده بود و نمی شد طردش کرد. خلاصه قاشق قاشق گوشت رو داخل پلاستیک می ریخت و آروم آروم برام توضیح می داد چه جوری میشه قشنگ مثل سیندرلا!!! آماده شون کرد. نشون به اون نشونی که ما یک ساعت کار 10 دقیقه ای رو انجام دادیم. این وسط ضحی لی لی هم یه چرت زد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی