همدردی
دیروز همین که اومدم خونه ، زینب خانم مات و مبهوت نگام می کرد و باورش نمی شد پام شکسته . کمی روی گچ دست کشید و گفت: درد میکنه؟ گفتم :نه ! سریع لحنش عوض شد و ادامه داد : پس برای من آب میاری و بعد هم سی دی عموهای فیتیله ای رو بذار تا کیف (با کسره کاف) کنیم ! گفتم :شما کنترل ها رو بیار . جواب داد: می خوای اینقدر کار کنم تا پیر شم؟! اگه مهر مادرانه فطری نبود ،نسل آدم و حوا خیلی وقت پیش منقرض شده بود.
ضمنا قبلا گفته بودم از علایق دختر من درست کردن کیک گلیه! این هم عکسش...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی