زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

نی نی زینب

کدبانو کیه؟

به نظر من کدبانو به کسی میگن که نه تنها آشپزی ای در حد متوسط داره بلکه آشپزخونه ی اون هم مثل پیچ و مهره های ساعت، مکانی منظم و تمیز و تحسین برانگیز هست.ضمن اینکه تا حد امکان وسایل آشپزخونه بهتره با هم همخونی داشته باشن. هر چند از نظر زینب خانم، کدبانو کسی هست که برای دخترش آب بیاره و درس نخونه!!! مهم نیست... موارد اختلافی من و دختر از تعداد انگشت های یک دست فراتر میره. این روزا باباجون نیستن و برای یه سفر کاری به تبریز رفتن. فرصت مناسبی برای نظافت کابینت حبوبات دست داد. زینب خانم تمیز کردن لپه ها رو به عهده گرفت.       ...
30 مرداد 1394

روز دختر مبارک

روز دختر با تبریک مامان بزرگ به مامان جونم شروع شد. مامان جون هم که می خواست خاطره خوبی از این روز رو در ذهنم ثبت کنم، بعد از باشگاه منو برد لباس فروشی و گفت: عزیزم برو یه لباس مناسب انتخاب کن. طبق معمول از اول لباس فروشی شروع کردم و همه مدلها رو امتحان کردم تا اینکه... وای،خودشه !!! لباس صورتی با گلهای بهاری!!! با شادی گفتم: همینو می خوام. مامان جون منو بوسید و گفت: روز دختر مبارک... شب نوبت باباجون بود تا خاطره روز دختر رو با ماژیک رنگی در ذهنم پر رنگ کنه. - زینب خانم بریم بیرون شام بخوریم. چی بخوریم؟ من با ذوق گفتم: سوخاری!!! مرغ سوخاری با سس قرمز!!! شام که تموم شد ، باباجون منو بوسید و گفت: روز...
28 مرداد 1394

چند گام به عقب...

بوی عیدی، بوی توپ ، بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ با اینا زمستونو سر میکنم، با اینا خستگیمو در میکنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم ، با اینا خستگیمو در میکنم بوی باغچه ، بوی حوض، عطر خوب نذری شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم، با اینا خستگیمو در میکنم   ...
24 مرداد 1394

همدردی

دیروز همین که اومدم خونه ، زینب خانم مات و مبهوت نگام می کرد و باورش نمی شد پام شکسته . کمی روی گچ دست کشید و گفت: درد میکنه؟ گفتم :نه ! سریع لحنش عوض شد و ادامه داد : پس برای من آب میاری و بعد هم سی دی عموهای فیتیله ای رو بذار تا کیف (با کسره کاف) کنیم ! گفتم :شما کنترل ها رو بیار . جواب داد: می خوای اینقدر کار کنم تا پیر شم؟!  اگه مهر مادرانه فطری نبود ،نسل آدم  و حوا خیلی وقت پیش منقرض شده بود. ضمنا قبلا گفته بودم از علایق دختر من درست کردن کیک گلیه! این هم عکسش...   ...
12 مرداد 1394

اندر احوالات...

ماه مبارک با همه خاطراتش تموم شد. دختر مهربان من هر غذایی که دوست نداشت بخوره می گفت : وای من که روزه ام! باباحاجی بخیه هاشون رو کشیدن و نی نی عمه فاطمه(کیان) حالش خوبه . عمه صدیقه چند روزه روی پاشون راه میرن و تغییرات زینب خانم روز به روز متفاوته، چه روحی و خلقی و چه جسمی و رشدی. رشد دایره لغاتش فوق العاده هست، گاهی اوقات تنها یه خنده بلند و طولانی می تونه تعجب ما رو نسبت به جمله ای که گفته خنثی کنه.راستی یکی از علاقه مندی هاش این شده که نقاشی بکشه و به من بگه اگه گفتی چیه؟!بعد من هرچی بگم اشتباهه و خودش میگه چه چیزی کشیده ...مثلا هواپیمای تورتوری بال ندار! یا آدم مو فرفری دار! یا مورچه صو...
3 مرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد