زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

نی نی زینب

رهاورد سفر به کرمان1

ثنام... ظمن عرذ طبریک 22 بحمن و طشکر از هظور گرم و خاب آلود حمه ی نی نی های گل در راحپیمایی!(ببخشید باقی مطالب رو میدم مامان جون اصلاح کنه) بریم سراغ اصل مطلب:اولش که بار سفر بستیم فکر نمی کردیم 10 روز طول بکشه اما هر چی بود عالی بود خییییییلی عالی.یه عالمه برف بارید و مامان بزرگ برای اینکه سرما نخورم داخل سینی برام برف میاورد و من کنار بخاری بازی میکردم!تازه اینکه تعجب نداره چند بار وقتی خواب بودن پریدم روی سرشون شوک زده از خواب پریدن و از این حرکت جالبم تشکر کردن!عاششششششششششششششقتم مامان بزرگ....  خیلی غصه دار شد وقتی برمی گشتیم پارسا کوچولو پسر خاله ی ناناز منه! مهره مار داره اگه یه بار ببینیش دلت ن...
25 بهمن 1392

هدیه عمه خانم

مامان جون حدود یک ماه قبل برام یک جفت گوشواره کفشدوزک خرید از قرار جفتی سیصد هزار تومان! اما دیشب در کمال ناباوری یک لنگه گوشوارم گم شده بود.امروز عمه خانم (عمه صدیقه) برام یک جفت گوشواره با طرح سیبی که یک برگ کوچیک سبز داره،خریدن.خیلی خوشحال شدم.حالا می تونم دنبال لنگه گوشوارم بگردم. عمه خانم ممنون از عیدی  قشنگ و به موقع تون...                                                    &nbs...
9 بهمن 1392

فرم معرفی نوزاد

   ١٦/٩/٩٠                        ١٦/٣/٩٢                        نام:زینب    جنسیت:دختر     محل تولد: کرمان                        زمان تولد :8:4٥ صبح روز 16 آذرماه  ١٣٩٠           ...
9 بهمن 1392

صبح به خیر

یه روز که دختر ناز یا پسر کوچولوتون خوابه کنارش دراز بکشید و خوب بهش نگاه کنید.(زل بزنید اما پلک نزنید) از موهاش شروع کنید و تمام زوایای صورت،ابروها،چشم های خواب و گونه های سرخش رو ورانداز کنین. لب های خاموش و دستای سفید با انگشتای کوچیک رو فراموش نکنین.این همون فرشته ای است که از بهشت اومده و سهم شما شده و اگر از خواب بیدار شه ...                                              حالا از زبون خودش بشنوید: امروز زودتر از ماما...
9 بهمن 1392

یک روز زیبای زمستونی

زینب خانم ...حواست کجاست؟ بالا رو نگاه کن ... دختر گلم بخنده میخوام عکسش رو بگیرم . معلومه به زور میخندی...درست بخند.ملیحانه و خانمانه !!!  فدای شما...   ...
9 بهمن 1392

مداد شمعی های من کو؟

برای اولین بار بود که میتونستم یکی از اتاق های خونه ی پر از مهرمون رو تمیز و جارو و گردگیری کنم ولی از زینب خانم خبری نباشه. - زینب خانم ، چیکار میکنی؟ - دارم مداد شمعی هامو آشغالی میکنم! - یعنی چی آشغالی میکنم؟ - اینجوری دیگه... باورم نمیشد، اول رفته بود تمام کشوی قاشق ها رو خالی کرده بود کنارش و از بین اونا گردو شکن رو برداشته و یکی یکی مداد شمعی ها رو داخل گردو شکن گذاشته بود و فشار داده بود. بعد به له شده مدادها میگفت :حالا آشغالی شده! - حالا که مداد شمعی ها رو آشغالی کردی همه اونا قهر میکنن و میرن سرزمین گمشده ها... - مامان بد اخلاق..... - !!!!!!!!!!!!! ...
9 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد